کاروان

کلاغ و صابون ( حکایتهایی از ملانصرالدین )

روزی زن ملا رخت می شست کلاغی صابون را برداشته بسر درخت برد . زن او  را طلبیده گفت : بیا کلاغ صابون را برد . ملا با بی اعتنایی گفت : می بینی که لباس بچه کلاغ از ما سیاه تر است پس احتیاج او به صابون بیشتراست ......... وحکایت همچنان باقیست !

 

                          ×××××

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:٤٢ ‎ق.ظ ; ۱۳٩٠/٧/۱۸

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir